جدول جو
جدول جو

معنی خسته نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

خسته نمودن
(بَ گَ دَ)
مجروح کردن. زخمی کردن. زخم زدن: جراحتدار کردن، وامانده کردن. مانده کردن. در تعب انداختن. سلب قدرت از انجام امری از آدمی کردن بر اثر پایان بردن نیروی او، آزرده کردن. دلتنگ کردن. ملول کردن. ناشاد کردن. ناخشنود کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ صَ نِ / نَ دَ)
خفه کردن. غت ّ. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ زَ دَ)
خفه کردن. خفه گردانیدن. رجوع به خفه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کنایه از قدرت ظاهر کردن و اظهار قوت و قدرت. اظهار جاه و سلطنت نمودن:
یکی برخروشید چون پیل مست
سپر بر سر آورد و بنمود دست.
فردوسی.
ندانی که پیش که داری نشست
بر شاه منشین و منمای دست.
فردوسی.
مرا نیز ار بود دستی نمایم
وگرنه در دعا دستی گشایم.
نظامی.
تو به مه دستی نمودی وآفتاب
زرد گشته در زمین بگریخته.
امیرخسرو دهلوی.
- دست نمودن خورشید، اشاره به طلوع آن است:
چو خورشید بنماید از چرخ دست
برین دشت خیره نباید نشست.
فردوسی.
چو بنمود خورشید بر چرخ دست
شب تیره بار غریبان ببست.
فردوسی.
رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 44 شود.
، گویا انگشت برداشتن و یا دست برافراختن بوده است به علامت انکار. (یادداشت مرحوم دهخدا). برافراشتن دست است به نشانۀ انکار:
یکی گر دروغ است بنمای دست
بمان تا بگویم همه هرچه هست.
فردوسی.
سه دیگر چنین است رویم که هست
یکی گر دروغ است بنمای دست.
فردوسی.
نگه کن مرا تا مرا نیز هست
اگر هست بیهوده بنمای دست.
فردوسی.
، نشان دادن صدر و مسند و مجلس. صدر و مسند و مجلس نمودن. (برهان) :
چو تنگ اندرآمد بجای نشست
به هر مهتری شاه بنمود دست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست نمودن
تصویر دست نمودن
اظهار قوت و قدرت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار